غمکده

غمکده

اسمِ بازیِ من و خدا زندگی ست هیچ چیز، مثلِ بازیِ قشنگِ ما عجیب نیست بازی ای که ساده است و سخت، مثلِ بازیِ بهار با درخت با خدا طرف شدن کارِ مشکلی ست، زندگی بازیِ خدا و یک عروسکِ گِلی ست!
غمکده

غمکده

اسمِ بازیِ من و خدا زندگی ست هیچ چیز، مثلِ بازیِ قشنگِ ما عجیب نیست بازی ای که ساده است و سخت، مثلِ بازیِ بهار با درخت با خدا طرف شدن کارِ مشکلی ست، زندگی بازیِ خدا و یک عروسکِ گِلی ست!

سخن مدیر

سلام عزیزان به وبلاگ من خوش اومدید امیدوارم بتونم وبلاگ خوبی رو به شما عزیزان هدیه بدم تا بتونید از مطالبش استفاده کنید هرچند تازه ساخته شده و کلی کار داره و باید مطالب خوبی براتون بذارمو با نظر دادن به من کمک میکنید تا بتونم وبلاگم رو در حد توانم مطابق سلیقه شما دوست عزیز طراحی کنم نظر یادتون نره لطفا ... از همراهیتون ممنونم 

دلم گرفته ای خدا

سلام

امروز خیلی دلم گرفته دوس دارم فقط بنویسم اما ... اما نمیدونم از کجا باید شروع کنم ! یه غم گنده رو دلم سنگینی میکنه یه غمی که تمومه وجودمو آتیش زده بغض میکنم و زل میزنم به یه نقطه ... خدایا چرا دلم رو آروم نمیکنی ؟ چرا نمیتونم اروم باشم ؟ دوس دارم برم یه جایه دور یه جایی که از همه دور باشم فقط خودم باشم و خودم ..  دوس دارم از ته دلم داد بزنم و واسه غریبیم و تنهایم و تمومه حسرتهایی که زندگی به دلم گذاشت بلند بلند گریه کنم ... احساس بی کسی میکنم خیلیا دورم هستن اما انگار هیشکی نیست انگار توی دنیایه متروکه ای هستم که هیچ موجودی توش وجود نداره ...

زندگی برام خیلی سخت شده منم خیلی ضعیف شدم توی اوج جوونیم احساس میکنم پیرم ... آخر قصه ما چی میشه با این وضعیت به کجا میرسم چرا هیشکی نمیتونه بهم کمک کنه حتی خودم به خودم اصلا همه چی بهم ریخته هیچی سرجاش نیست هیچی جریان نداره فقط غم . حسرت. بغض . تنهایی ...

میخوام از این حال در بیام دلم میخواد از ته دلم بخندم شاد باشم اما نمیتونم همیشه توی زندگیم نقش بازی کردم به اجبار خندیدم و هیچوقت نذاشتم کسی غمم رو فهمه اما دیگه نمیتونم ادامه بدم و هی میخوام خودمو شاد بگیرم اما وقتی به دور و اطرافم نگاه میکنم و حقیقتایه زندگیمو میببینم و هر زرف نگاه میکنم چشم به یه خروار غم  میخوره نمیتونم بخندم  دلم میخواد از این زندون بیام بیرون اما نمیدونم چکار کنم نمیدونم چطور باید از این پوسته غم بیام بیرون ...

شما که لطف کردید نوشته منو خوندی آیا واسه من راهکاری بلدی؟ اگه چیزی به ذهنت میاد برام نظر بذار و بهم بگو ... ممنونم

درد و دل

سلام

میخوام یخورده براتون حرف بزنم .. وقتی اسم درد و دل  میاد وسط آدم نمیدونه چطور و چه جمله یا کلمه ای رو باید بگه تا بیانگر حس درونش یا غمش باشه

نمیدونم درک میکنید چی میگم یا نه ؟؟مثلاً آدم وقتی میگه ناراحتم فقط بیانگره این هست که ناراحته اما این کلمه نمیتونه عمق ناراحتی رو بگه یعنی نمیتونه بگه این ناراحتی تا چه حدی هست البته این نظر منه نمیدونم شما موافقش هستید یا نه

بزرگترین درد میدونی چیه؟ بزرگترین درد ادم اینه که کسی رو نداشته باشه که احساس و درد و غمش رو حس کنه این حس آدم رو به نابودی میکشونه متاسفانه همه ادعا میکنن که درکت میکنن اما هیچکس معنایه واقعی حرفا و دردت رو نمیفهمه

 

ادامه مطلب ...